Montag, 1. Juni 2009

فراموش نکردم فقط یادم رفت

ساعت از 9 صبح گذشته .چه خوبه که امروز خونه هستم .به اندازه کافی وقت دارم که استراحت کنم و شاید هم کارهای عقب افتاده رو انجام بدم . از جام بلند میشم و مثل همیشه روانه آشپز خانه ، البته نه برای آشپزی بلکه قرص قبل از صبحانه رو باید میل کنم . همسر گرامی هم طبق روال معمول روبه روی کامپیوتر نشسته و با تمام وجودش داره مونیتور رو با نگاههاش میبلعه . به اتاق خواب برمیگردم که تخت رو مرتب کنم .این روزها 2/3 ساعت آفتاب در اتاق خواب میتابه و آدم رو تنبل تر میکنه . در حالی که مشغول جمع وجور کردن هستم ،همسر گرامی پیشنهاد میده که صبحانه امروز رو با نون تازه میخوریم . چی میتونه قشنگ تر از این باشه که مرد زندگی یه هو یه همچین پیشنهادی بده .برای من که خیلی عالیه .بگذریم از اینکه با نون تازه معمولا اشتهای بیشتری هم دارم و این یعنی بیخیال دنیا . کالری رو بچسب ! نا خود آگاه یه آه بلند میکشم و به آشپزخانه برمیگردم که تا رسیدن نون تازه تدارک صبحانه رو داده باشم میز رو برای دو نقر میچینم و قهوه رو هم آماده میکنم که همسر گرامی درب ورودی رو باز میکنه و من خیره میشم به دسته گلی که در دست داره و سعی میکنه من رو غافل گیر کنه . دسته گل با تمام وجودش می خواد یه مناسبت رو تبریک بگه و من . . . من با تمام قدرتم دارم از مخ نیمه هنگ شد ه ام کمک میگیرم که مناسبت رو پیدا کنم . فایده نداره اما نه . . به فاصله چند دهم ثانیه یادم میاد که سالگرد ازدواجمون میتونه باشه .با تردید فراوان و مثل آدمهای احمق و دست و پا چلفتی میپرسم سالگرد ازدواجمونه؟ همسر گرامی با لبخندی که یه کوچولو اون ته تهاش تعنه قایم کرده میگه آره ! فراموش کردن مناسبتهای مختلف زندگی مثل تولد ،سالگرد ازدواج،میتونه گاهی پیش بیاد اما
فقط گاهی
همسر گرامی
مرسی برای تمام مهربونیهات ،صبوریهات و . . . . و حضور گرمت در زندگیم

Keine Kommentare: