Freitag, 2. Oktober 2009

شيخي را پرسيدند اسلام چيست؟ شيخ گفت: اسلام ديني است كه اگر در آن داخل شوي سر آلتت ببرند و اگر از آن خارج شوي سر خودت را

Samstag, 12. September 2009

نفسی میآید

بیدار میشوم و در چند ثانیه به خاطر می آورم که زندگی همچنان ادامه دارد . روزی نو با دلهوره های نو .چه میشود ها، کما کان در ردیف اول سطر امروز من قرار دارند . نیم ساعتی طول میکشد تا خود را به خاطر آورم .تعریف جدید شخصیت نه چندان پیچیده ام را بی هیچ واهمه ای رها میکنم بر روی صفحه مانیتور
چند ثانیه مکث، نمک زخم بازی میشود که با بخیه های ترس به هم دوخته شده . مینوشم و تاملی کوتاه دارم بر سرنوشتی که میگویند
خدا نوشته
نا شکری نیست .خدا را قلقلک میدهم

Donnerstag, 11. Juni 2009

پس کی فردا میشه ؟

پس کی فردا میشه ؟ خوب معلومه ،همین فردا
اما مگه دل من طاقت میاره .پر از دلشوره و آشوب هستم واز اونجایی که دستم به هیچ جا نمیرسه همش میریزه تو دلم .فردا انتخاباته !خنده داره نه ؟آخه اینم گفتن داره؟خوب معلومه نه ،پس چی ؟هیچی . خل شدم .دارم با خودم حرف میزنم
فردا شب رو درست در همین لحظات تصور میکنم که چه جمعیتی منتظر نتایج آرا هستند و چه اتفاق هایی هم ممکنه که بیفته . بازم دلشورم بالا میگیره .بخصوص وقتی چشمم به کتاب ها و جزوات تل انبار شده ام میفته که مشتاقانه دارن من رو از دور صدا میکنن. کو گوش شنوا .مثلا سه شنبه هم خیر سرم امتحان دارم .اما فردا رو بگو !حیف شد که نمیتونم رای بدم .و چقدر دلم میسوزه که با اختلاف خیلی کمی موسوی از انتخاب نشه
همسر گرامی هم معلومه که کمتر از من نیست اما همه ما چاره ای جز صبر نداریم .به بابام میگم بابایی ، بیا و جون من به موسوی رای بده ! میگه تو رو دوست دارم اما به احمدی رای میدم . کلی خندیدم .امر به معروف نمیکنم .خوب پدر هم نظر و دلایل خودش رو داره .حالا هم اومدم اینجا بنویسم که شاید کمی اظطرابم کمتر بشه .که نمیشه
تا فردا شب همه تو کما هستیم
دعا میکنم هر چی که میشه ،هیچ کس آسیب نبینه
دعا میکنم ،دل هیچ مادری شکسته نشه
دعا میکنم برای ایران و ایرانی که همیشه سر بلند باشیم

Dienstag, 2. Juni 2009

اینم میگذره و باز همه فراموش میکنن چی گذشت

این روز ها بحث داغ روز بحث انتخاباته .گرچه از ایران دور هستم و شاهد مستقیم جنجالهای انتخاباتی نیستم اما به لطف انتشار سریع اخبار در رسانه ها و دست اول بودن گزارشات به جرأت میتونم بگم کمتر نه ،بلکه بیشتر از ایرانی ها ی مقیم ایران رویداد های روز رو مطالعه میکنم . احتمال اینکه بتونم رأی بدم خیلی ضعیفه . چون. . . چون تو شهری که من زندگی میکنم شعبه انتخاباتی نداره و روز انتخابات هم روز کاری منه و اینکه نمیتونم تا شهر دیگه برم چون ماشین ندارم و . . . . خلاصه
اما میخونم در بعضی از سایتها که انتخابات رو تحریم میکنند و یا بعضی از دوستان در مورد کاندیدای خودشون تبلیغات میکنند و گاهاً هم با خشونت نظرات دیگران رو زیر سوال میبرند . میخواهم بگم که خشونت چرا ؟تحمیل نظرات شخصی چرا ؟چرا فکر میکنیم که ما درست فکر میکنیم ؟و دیگران رو هم باید به مسیر خودمون بکشونیم ؟به نظر من زیبایی یک جامعه موفق به اینه که همه انسانهای اون جامعه مثل هم فکر نکنند .هر کسی باید بتونه آزاد انه حرف بزنه و به خاطر نظراتش مورد احترام قرار بگیره .تمام ارزشهای یک جامعه متمدن رو همین تبادل نظرات و تفاوت ایده ها تعیین میکنه .و دیگه اینکه خوشحالم از اینکه میبینم مردم کشورم نگاهی متفاوت نسبت به انتخابات در سالهای گذشته پیدا کردن
آرزوی دمکراسی برای کشورم دارم

Montag, 1. Juni 2009

فراموش نکردم فقط یادم رفت

ساعت از 9 صبح گذشته .چه خوبه که امروز خونه هستم .به اندازه کافی وقت دارم که استراحت کنم و شاید هم کارهای عقب افتاده رو انجام بدم . از جام بلند میشم و مثل همیشه روانه آشپز خانه ، البته نه برای آشپزی بلکه قرص قبل از صبحانه رو باید میل کنم . همسر گرامی هم طبق روال معمول روبه روی کامپیوتر نشسته و با تمام وجودش داره مونیتور رو با نگاههاش میبلعه . به اتاق خواب برمیگردم که تخت رو مرتب کنم .این روزها 2/3 ساعت آفتاب در اتاق خواب میتابه و آدم رو تنبل تر میکنه . در حالی که مشغول جمع وجور کردن هستم ،همسر گرامی پیشنهاد میده که صبحانه امروز رو با نون تازه میخوریم . چی میتونه قشنگ تر از این باشه که مرد زندگی یه هو یه همچین پیشنهادی بده .برای من که خیلی عالیه .بگذریم از اینکه با نون تازه معمولا اشتهای بیشتری هم دارم و این یعنی بیخیال دنیا . کالری رو بچسب ! نا خود آگاه یه آه بلند میکشم و به آشپزخانه برمیگردم که تا رسیدن نون تازه تدارک صبحانه رو داده باشم میز رو برای دو نقر میچینم و قهوه رو هم آماده میکنم که همسر گرامی درب ورودی رو باز میکنه و من خیره میشم به دسته گلی که در دست داره و سعی میکنه من رو غافل گیر کنه . دسته گل با تمام وجودش می خواد یه مناسبت رو تبریک بگه و من . . . من با تمام قدرتم دارم از مخ نیمه هنگ شد ه ام کمک میگیرم که مناسبت رو پیدا کنم . فایده نداره اما نه . . به فاصله چند دهم ثانیه یادم میاد که سالگرد ازدواجمون میتونه باشه .با تردید فراوان و مثل آدمهای احمق و دست و پا چلفتی میپرسم سالگرد ازدواجمونه؟ همسر گرامی با لبخندی که یه کوچولو اون ته تهاش تعنه قایم کرده میگه آره ! فراموش کردن مناسبتهای مختلف زندگی مثل تولد ،سالگرد ازدواج،میتونه گاهی پیش بیاد اما
فقط گاهی
همسر گرامی
مرسی برای تمام مهربونیهات ،صبوریهات و . . . . و حضور گرمت در زندگیم

Sonntag, 17. Mai 2009

جارو برقی صدای ناهنجاری دارد که دو بار در هفته تحملش واجب است مثل صدای غر زدن مردی که ازکثیف بودن یخچال گله دارد
در کتابی خواندم که ترس را نمیتوان از بین برد ،میبایست با آن کنار آمد مثل تحمل صدای غر زدن زنی در حال خانه تکانی یا . . . اما
شاید همه اینها بهانه باشد برای درک حضور دیگری .نوعی احترام آغشته به محبت و کمی هم پیش بینی وضع هوای خانه

Donnerstag, 14. Mai 2009

سرم را که از روی بالش بلند میکنم استخوانهایم فریاد میزنند،چرق چرق . . . . به سلامتی هنوز هشتاد سالم نشده . این روز ها خیلی باسالمندان در ارتباط هستم .گاهی در بین کار پیش میاد که با هم صحبت میکنیم و بدون استثناء همگی از روزهای زیبای جوانی یاد میکنند .از موهای بلند و پر پشت ،از پوست زیبا و کشیده و از تمام روز هایی که دیگر باز نمیگردند .بعد هم نفسی عمیق ضمیمه بحث میشه .تو آینه به خودم نگاه میکنم بعد از خودم میپرسم تو چه شکلی میشی ؟ در سن هشتاد سالگی چه حال و روزی داری .هنوز زنده هستی یا با یه سکته کنترل نصف بدنت رو از دست دادی . . . بله ! به این چیزها نباید فکر کرد . اما به نظر من گاهی لازم میشه کمی عمیق تر به آینده نگاه کنیم وقدراین روز های جوانی را بهتر بدانیم و از فرصتها استفاده کنیم .برای پیر و فرسوده شدن همیشه وقت هست

Montag, 11. Mai 2009

کمی خستگی و سرماخوردگی طاقطم رو گرفته .این اولین پست من ه که در این وبلاگ مینویسم . خوب در این ساعت شب هم چیز زیادی برای گفتن ندارم .قرار ه که این و بلاگ یاد داشتهای روزانه ام باشه .شرح هر چیزی که منو شاد میکنه یا برعکس ،میخندونه یا بر عکس .آرزوی روزهای خوب رو دارم برای خودم و تمام کسانی که دوستشون دارم