Samstag, 12. September 2009

نفسی میآید

بیدار میشوم و در چند ثانیه به خاطر می آورم که زندگی همچنان ادامه دارد . روزی نو با دلهوره های نو .چه میشود ها، کما کان در ردیف اول سطر امروز من قرار دارند . نیم ساعتی طول میکشد تا خود را به خاطر آورم .تعریف جدید شخصیت نه چندان پیچیده ام را بی هیچ واهمه ای رها میکنم بر روی صفحه مانیتور
چند ثانیه مکث، نمک زخم بازی میشود که با بخیه های ترس به هم دوخته شده . مینوشم و تاملی کوتاه دارم بر سرنوشتی که میگویند
خدا نوشته
نا شکری نیست .خدا را قلقلک میدهم