Sonntag, 17. Mai 2009

جارو برقی صدای ناهنجاری دارد که دو بار در هفته تحملش واجب است مثل صدای غر زدن مردی که ازکثیف بودن یخچال گله دارد
در کتابی خواندم که ترس را نمیتوان از بین برد ،میبایست با آن کنار آمد مثل تحمل صدای غر زدن زنی در حال خانه تکانی یا . . . اما
شاید همه اینها بهانه باشد برای درک حضور دیگری .نوعی احترام آغشته به محبت و کمی هم پیش بینی وضع هوای خانه

Donnerstag, 14. Mai 2009

سرم را که از روی بالش بلند میکنم استخوانهایم فریاد میزنند،چرق چرق . . . . به سلامتی هنوز هشتاد سالم نشده . این روز ها خیلی باسالمندان در ارتباط هستم .گاهی در بین کار پیش میاد که با هم صحبت میکنیم و بدون استثناء همگی از روزهای زیبای جوانی یاد میکنند .از موهای بلند و پر پشت ،از پوست زیبا و کشیده و از تمام روز هایی که دیگر باز نمیگردند .بعد هم نفسی عمیق ضمیمه بحث میشه .تو آینه به خودم نگاه میکنم بعد از خودم میپرسم تو چه شکلی میشی ؟ در سن هشتاد سالگی چه حال و روزی داری .هنوز زنده هستی یا با یه سکته کنترل نصف بدنت رو از دست دادی . . . بله ! به این چیزها نباید فکر کرد . اما به نظر من گاهی لازم میشه کمی عمیق تر به آینده نگاه کنیم وقدراین روز های جوانی را بهتر بدانیم و از فرصتها استفاده کنیم .برای پیر و فرسوده شدن همیشه وقت هست

Montag, 11. Mai 2009

کمی خستگی و سرماخوردگی طاقطم رو گرفته .این اولین پست من ه که در این وبلاگ مینویسم . خوب در این ساعت شب هم چیز زیادی برای گفتن ندارم .قرار ه که این و بلاگ یاد داشتهای روزانه ام باشه .شرح هر چیزی که منو شاد میکنه یا برعکس ،میخندونه یا بر عکس .آرزوی روزهای خوب رو دارم برای خودم و تمام کسانی که دوستشون دارم